تو آمدی که بخندی...''خدا به من خندید''
سلام ''نازگلکم''
سه روزت بود که متوجه شدیم یکمی پوستت زرد رنگه وروز چهارم یهو زرده زرد شدی،با بابایی ومامان جون بردیمت پیش یه فوق تخصص اطفال وبعد از اینکه به سختی ازت آزمایش گرفتن مشخص شد که زردیت15.8 ودکترت دستور بستری داد...چقد اون چند روز توی بیمارستان غصه خوردیم و...بماند...روزای بدی بود...اما خدا روشکر همش به خیر گذشت...''خدا جونم هزاران هزار بار شکرت.......''
''مامانی الهی همیشه تنت سالم باشه،دلت خوش و لبت خندون...''
تو رو دوست دارم اندازه جونم.....خوش اومدی...خوش اومدی به خونم''
جمعه.12 دی.بیمارستان.
دخمل مخملیم آماده شده تا قدم روی چشم مامان و بابا بذاره و با وجود معصوم و ناز وخوشگلش خونه رو واسمون بهشت کنه...
''معذرت'' جوجو طلایی
سلام ''نفسم''...
خیلی دوست داشتم قبل از دنیا اومدنت وبلاگتو آماده میکردم اما خب نشد...ببخش...
واسه همین تصمیم گرفتم یه تعدادی از عکسای قبلت در کنار عکسای جدیدت بذارم
تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی...
سلام ''نفسم''
''2015.1.1'' ساعت 8.40 دقیقه روز پنجشنبه بود که من وبابایی قشنگترین هدیه زندگیمون از خدای مهربون گرفتیم... از اون لحظه شدی همه ی دنیامون. ..وقتی دنیا اومدی انقدر توپولی وناز بودی که همه پرسنل بخش عاشقت شده بودن،اون روز به عنوان ''نی نی روز'' بیمارستان سینا ثبت شدی.
تموم شب بیدار موندم وحتی یه لحظه هم از خودم جدات نمیکردم...
''خدای مهربونم هزاران هزار بار شکر برای هدیه ی بی نظیرت''
اینم عکس ده دقیقگی ''زندگی مامان وبابا''